Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

یه خواب غریبی دیدم.
خواب دیدم که دارم با یه راننده آژانس می ریم سمت غرب شهر. تو راه ماشین های عظیم عجیبی دیدیدم که جلوشون تیغه های خفنی نصب شده بود و خیلی از ماشین های شهری بزرگتر بودند و هرکی از کنارشون رد میشد با ترس و لرز تند می کرد که زودتر بره. یه جا از توی زمین یه سوراخ درست شد و گاز بیرون زد. اما چیز مهمی به نظر نمی رسید.
ما مسیر رو به سمت یه تونل ادامه دادیم . باز هم یه دسته دوتایی از اون ماشین ها دیدم فکر کردم (جالبه آدم تو خواب فکر کنه) این ماشین ها چرا توی روز اومدن بیرون. در حالیکه فکر می کردم راننده یکی از اون ماشین ها از توی پنجره بزرگ اطاقکش پرت شد بیرون و افتاد جلوی وسیله اش. ما وحشت زده شدیم . تند تر رفتیم جلوی ماشین بزرگ و دیدم که راننده روی یک صفحه فلزی شبیه بالابر جلوی اون تیغه ها افتاده و همراه ماشین داره می ره. اما سرعت ماشین بزرگ داشت کم می شد.
ما به تقریبا به تونل رسیدیم. از توی آینه دیدم که ماشین بزرگ منحرف شد و به دیوار برخورد کرد و دیگه نفهمیدم راننده اون ماشین چی شد. وارد تونل شدیم. کف زمین همه جا آب بود سطحش بالا بود. فکر کنم اواسط تونل بودیم که صدای انفجاری اومد و آبها به طرف یک خروجی سمت راست من رفتند همزمان صدای فریاد و ناله از اون سمت می اومد. راننده فریاد زد باید به یه خروجی فرار کنیم. شیشه های چراغهای بالای سرمون شروع به خرد شدن و ریختن پایین کردند. ما به دنبال یه خروجی می گشتیم. کم کم مقدار چیز هایی که از بالا می ریخت داشت زیاد می شد. یه راه که به سمت بالا می رفت و شبیه راه پله بود پیدا کردیم. رفتیم به سمت اون. زمین هم ترک می خورد و کمی بعد سقف جلوی این راه پایین اومد راه بسته شده بود عقب گرد کردیم اما سقف پشت سرمون هم خراب شد. فکر کردم حالا چیکار کنیم. و چیزی توی ذهنم می گفت این آخر کاره.....
خب متاسفانه این فیلم هیجان انگیز همین جا تمام شد چون از خواب پریدم. نکته عجیبش برای من منطقی بودن همه حوادث بود. اون ماشین ها داشتند می رفتند چیزی رو تعمیر کنند و موفق نشدند و ما به همین دلیل رفتیم زیر کلی خاک و سیمان :)

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

،دارم به نیمه عمرم نزدیک می شم :)
مدتهای مدید مدتهای خیلی زیاد از وقتی که کوچک بودم و نادر برام از فضا 1999 می گفت می گذره.
مسخره است که حتی اون موقع هم فکر می کردم چه بد که اونقدر عمر نمی کنم که مسافرت به فضا، دیدن کره ای دیگه و هیجان تکنولوژی های تازه رو نداشته باشم. مهم نیست برام که سایلان ها، ترمینتورها ویا زامبی ها آخر سر منو نابود کنن من عاشق تکنولوژیم چون از بشر متنفرم. چون تکنولوژی رو دوست و دشمن دانای خودم می دونم. بگذریم ،اصلا مهم نیست کسی هم دیگه اینها رو نمی و خونه. اگه هم بخونه معمولا می گه دیوونه :)
بهرحال
نیمه داره می رسه از نظر داخلی چیزی که در کودکی رویای من بود تقریبا بدستش اوردم تبدیل شدم به یه متخصص کامپیوتر، رویای های ابتدای جوانیم رو هم تقریبا برآورده کردم از حصار های دور وبرم فرار کردم دوستای خوبی در زمانی پیدا کردم و زندگی کردم.
برای رویای اواخر جوونی هم با تموم وجودم تلاش کردم وبدست آوردمش.
و حالا
این منم در آستانه فصلی سرد : )

مسئله این نیست که چرا. نه، من از خیلی از خیلی از دوستان جوانیم خوشبختر بودم که تونستم حداقل در زندگی شخصی و ثبات داخلی تا حد قابل قبولی به رضایتی که می خواستم برسم.
مسئله اینه که دنیای بیرون ما دیگه اون چیزی نیست که بود و باید می بود. دور و برم پر شده از فاسد نامرد بدرد نخور و داغون، اینقدر زیاد شدن که نمی تونی نفس بکشی و نمی تونی آب راحتی بخوری.
متاسفم که نیمه عمرم رو با اینها همه دارم می گذرونم.
متاسفم که نتونستم از فیلتر این مرحله عبور کنم و زندگی کسی که دوستش دارم رو بهتر کنم.
متاسفم که اونقدر عمر نمی کنم تا مسافرت به سیاره مسکونی دیگه ای رو ببینم. جایی که کمی بهتر از این زمین پیر باشه و از این نسل فاسد شده فاصله بگیرم.
می دونم که سالهای زیادی برام باقی نمونده، فرشته مرگ بازهم پر دیگه ای از خودش رو به من کشیده و رفته و من با پررویی باز تو چشمش خندیدم اما ته دلم می بینم اینبار خنده ام بیشتر زهرخند بوده.
یکبار دیگه دلم رویای این دوران رو داره عوض می کنه دلم می خواد این رویا رو کامل بدست بیارم.....شاید اینبار ادیسه از سفرش برگرده.

پ.ن
حتما دیدید تو تمام این سالها اینقدر واضح افکار درونی ام رو ننوشته بودم شاید اینهم به علت همون به نیمه رسیدن بوده. اگه بی سرو ته بود به خودتون زحمت ندید باید عمری مثل من زندگی کنی تا بفهمی.
نمی دونم این کامنت دونی! (یادش بخیر گروه فارسی بلاگینگ) چه مرگش شده. احمق احتمالا رفته پیش اون شیرمیشن احمق تر از خودش. حوصله می خواد عوض کردن قالب اینجا و منم یون تیخی بی حوصله ایم که هر از گاهی از خواب سفر بین سیاره ایش بلند می شه و میاد لاگ های سفینه اش رو کمی به روز می کنه بنابراین شاید فقط کامنت گوگل جان رو راه اندازی کردم و باز برم بخوابم.
پ. ن بیشتر
اصلا برام مهم نیست معادل های فارسیشون چی بود برید خودتون پیدا کنید