Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

دوشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۱

مترسك،
مصلوب و تنها
ايستاده بر برزخي.
مي گريزند از تو
مي خندند،
بر صورتك خاك آلوده‌ات.
مترسك
تا به كي همچنان
صليب خود را
بر دوش
اينچنين
تنها
غريب
مغرور.
آي مترسك پس كجاست آن رهايي دهنده؟
گاه پريدن نرسيده است هنوز؟
اين چگونه تقديري بود.
آي آي، اين هنگام عصيان نيست؟
بگو مترسك،
پاره كن
صورتك پوشالي‌ات را.
گاه پريدن نرسيده است هنوز...

پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۱

باغ!
باغ تو تنهايي خودش عروس شده بود.
درختهاي سفيد،
روكش پنبه‌اي كه رو همه چي افتاده بود،
چه سفره‌اي چيدي واسه خودت...
كلاغه يه گوشه نشسته بود و داشت به يه دسته گنجيشك نگاه مي كرد.
گفتم : كلاغه مي‌آي سر كار؟
برگشت و خيره نيگاه كرد، اما هيچي نگفت.
گفتم : ا كلاغه چيه به چي فكر مي‌كني؟
دوباره يه نگاهي كرد، جواب داد: به اون مسافري كه رفت...
گفتم: بر مي‌گرده! حالا مي بيني،
منم بر گشتم.!...
آسمون حالا ديگه خاكستري نيمه روشن شده بود، گنجيشكها غوغايي راه انداخته بودن كه فكر مي‌كردي اينجا شده كودكستان! ريخته بودن سر يه خرمالو، همچين مي‌خوردن انگار آخريش بود...
به خودم گفتم واسه اين گنجيشكها هيچي مهمتر از خوردن اين خرمالوي خوشمزه نيست!
كلاغه گفت: راست مي گي، خوش به حالشون
باغ هنوزم واسه خودش عروس بود
تو تنهايي

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۱

حسی غريب
نياز يک سفر
زمان رفتن
رفتن
رفتن،
صدای راه
غريبه
مسافر،
اين وسوسه
زمزمه آهنگ،
...
بهار از دستهای من پر زد و رفت
تو اتاقم دارم از تنهايي آتيش مي گيرم
...

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۱

غريبه راهش رو کج کرد و يه گوشه نشست.
به کوه سفيدی که پشت سرش بود نگاهي انداخت. زمزمه کنان گفت:

يعني ممکنه ،اشباح حرف ميزنن یا خيالات واقعی ان؟شايدم اصلا واقعيت همون خياله.کي ميدونه؟
اگه اينها واقيين پس چطوری ميشه یه " الف" رو در حال راه رفتن ديد يا با يه "فرشته " حرف زد. يا اصلا يه" تابلو"رو با "يه پنجره" ديد که تازه کوه هم رفته باشن. همه عمرم فکر ميکردم" اتاق آبی" کجاست؟ چرا پيداش نمي کنم؟ حالا جلو رومه... اين چيه؟ "ع ش ق" کد عبوره يا راز سر به مهر؟

غريبه دوباره نگاهي به کوه پشت سر کرد. قله اش توی مه گم شده بود انگار که دلش نمی خواست به زمين نگاه کنه. پیش خودش گفت:

ولي اگه نه پس چطوری با يه "متولد اردیبهشت" سر يه ميز بودم. چطوری ميشه کنار يه "رنگین کمون" بود تازه هم بیرون و هم تو "بارون" هم باشه!
وای خدا جون چرا يادم نمياد بدش چي شد.
اصلا ولش کن حتما همش خیال بوده ...

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۱

آسمان
آسماني كه آبيش اكنون سفيد رويايي مانندي گرديده بود.
به دامنه كوه
كه مثل دامن عروسي سفيد پوش،
مرز كوه و آسمان در هم تنيده بود.
نگاهي به دامنه وسوسه انگيز كوه انداخت
در حاليكه فكري رهايش نمي‌كرد،
يعني ممكنه؟
اون بالا؟
...

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۱

اينا واقعيه؟
اينجا ؟
الان؟
شماها رو ميگم .
يعنی يه مريخي ديوونه با خيالاتش حرف ميزنه؟
ميشه که با اوهام حرف زد؟ درد دل کرد ؟ دعوا کرد؟ سرشون جيغ زد؟

جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۱

وآن كيست كز روي كرم با ما وفا داري كند
بر جاي بدكاري چو من يكدم نكو كاري كند

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۱

خداوند من، چرا مرا تنها رها كردي؟...
شلوغ كردم كه صدا به صدا
نمي رسد.
نه؟
شنيدم كه پرده شن را
پس زده
از دست بيابان
گريخته به خيابان
ريخته‌اند!
كلاعها چرا
با قيچي‌هاشان
به جان اين سيم‌ها نمي‌افتند؟
عام الفيل! دوباره چرا، تكرار نمي‌شود؟
شيپور كجاست؟
....
(شيپور. كاري از گروه Hack در مسابقه Tehran Avenue)