یه خواب غریبی دیدم.
خواب دیدم که دارم با یه راننده آژانس می ریم سمت غرب شهر. تو راه ماشین های عظیم عجیبی دیدیدم که جلوشون تیغه های خفنی نصب شده بود و خیلی از ماشین های شهری بزرگتر بودند و هرکی از کنارشون رد میشد با ترس و لرز تند می کرد که زودتر بره. یه جا از توی زمین یه سوراخ درست شد و گاز بیرون زد. اما چیز مهمی به نظر نمی رسید.
ما مسیر رو به سمت یه تونل ادامه دادیم . باز هم یه دسته دوتایی از اون ماشین ها دیدم فکر کردم (جالبه آدم تو خواب فکر کنه) این ماشین ها چرا توی روز اومدن بیرون. در حالیکه فکر می کردم راننده یکی از اون ماشین ها از توی پنجره بزرگ اطاقکش پرت شد بیرون و افتاد جلوی وسیله اش. ما وحشت زده شدیم . تند تر رفتیم جلوی ماشین بزرگ و دیدم که راننده روی یک صفحه فلزی شبیه بالابر جلوی اون تیغه ها افتاده و همراه ماشین داره می ره. اما سرعت ماشین بزرگ داشت کم می شد.
ما به تقریبا به تونل رسیدیم. از توی آینه دیدم که ماشین بزرگ منحرف شد و به دیوار برخورد کرد و دیگه نفهمیدم راننده اون ماشین چی شد. وارد تونل شدیم. کف زمین همه جا آب بود سطحش بالا بود. فکر کنم اواسط تونل بودیم که صدای انفجاری اومد و آبها به طرف یک خروجی سمت راست من رفتند همزمان صدای فریاد و ناله از اون سمت می اومد. راننده فریاد زد باید به یه خروجی فرار کنیم. شیشه های چراغهای بالای سرمون شروع به خرد شدن و ریختن پایین کردند. ما به دنبال یه خروجی می گشتیم. کم کم مقدار چیز هایی که از بالا می ریخت داشت زیاد می شد. یه راه که به سمت بالا می رفت و شبیه راه پله بود پیدا کردیم. رفتیم به سمت اون. زمین هم ترک می خورد و کمی بعد سقف جلوی این راه پایین اومد راه بسته شده بود عقب گرد کردیم اما سقف پشت سرمون هم خراب شد. فکر کردم حالا چیکار کنیم. و چیزی توی ذهنم می گفت این آخر کاره.....
خب متاسفانه این فیلم هیجان انگیز همین جا تمام شد چون از خواب پریدم. نکته عجیبش برای من منطقی بودن همه حوادث بود. اون ماشین ها داشتند می رفتند چیزی رو تعمیر کنند و موفق نشدند و ما به همین دلیل رفتیم زیر کلی خاک و سیمان :)
خواب دیدم که دارم با یه راننده آژانس می ریم سمت غرب شهر. تو راه ماشین های عظیم عجیبی دیدیدم که جلوشون تیغه های خفنی نصب شده بود و خیلی از ماشین های شهری بزرگتر بودند و هرکی از کنارشون رد میشد با ترس و لرز تند می کرد که زودتر بره. یه جا از توی زمین یه سوراخ درست شد و گاز بیرون زد. اما چیز مهمی به نظر نمی رسید.
ما مسیر رو به سمت یه تونل ادامه دادیم . باز هم یه دسته دوتایی از اون ماشین ها دیدم فکر کردم (جالبه آدم تو خواب فکر کنه) این ماشین ها چرا توی روز اومدن بیرون. در حالیکه فکر می کردم راننده یکی از اون ماشین ها از توی پنجره بزرگ اطاقکش پرت شد بیرون و افتاد جلوی وسیله اش. ما وحشت زده شدیم . تند تر رفتیم جلوی ماشین بزرگ و دیدم که راننده روی یک صفحه فلزی شبیه بالابر جلوی اون تیغه ها افتاده و همراه ماشین داره می ره. اما سرعت ماشین بزرگ داشت کم می شد.
ما به تقریبا به تونل رسیدیم. از توی آینه دیدم که ماشین بزرگ منحرف شد و به دیوار برخورد کرد و دیگه نفهمیدم راننده اون ماشین چی شد. وارد تونل شدیم. کف زمین همه جا آب بود سطحش بالا بود. فکر کنم اواسط تونل بودیم که صدای انفجاری اومد و آبها به طرف یک خروجی سمت راست من رفتند همزمان صدای فریاد و ناله از اون سمت می اومد. راننده فریاد زد باید به یه خروجی فرار کنیم. شیشه های چراغهای بالای سرمون شروع به خرد شدن و ریختن پایین کردند. ما به دنبال یه خروجی می گشتیم. کم کم مقدار چیز هایی که از بالا می ریخت داشت زیاد می شد. یه راه که به سمت بالا می رفت و شبیه راه پله بود پیدا کردیم. رفتیم به سمت اون. زمین هم ترک می خورد و کمی بعد سقف جلوی این راه پایین اومد راه بسته شده بود عقب گرد کردیم اما سقف پشت سرمون هم خراب شد. فکر کردم حالا چیکار کنیم. و چیزی توی ذهنم می گفت این آخر کاره.....
خب متاسفانه این فیلم هیجان انگیز همین جا تمام شد چون از خواب پریدم. نکته عجیبش برای من منطقی بودن همه حوادث بود. اون ماشین ها داشتند می رفتند چیزی رو تعمیر کنند و موفق نشدند و ما به همین دلیل رفتیم زیر کلی خاک و سیمان :)