صبح از بالای کوهها شراره های خاکستری و سفيد ابر بيرون زده بود انگار که سرزمين خيالی داشت گوشه های خود را نشان می داد.
دلم يکباره هوس رفتن کرد پرکشيدن دور شدن از اينجا برای مدتی .....
This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند | چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند |
من ار چه در نظر یار خاکسارشدم | رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند |
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را | کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند |
چه جای شکروشکایت زنقش نیک و بد است | چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند |
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود | که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند |
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه | که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند |
توانگرا دل درویش خود به دست آور | که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر | که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند |
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ | که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند |