به .....
شاهد آن نيست که مويي و ميانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شيوه حور و پری خوب و لطِفست ولی
خوبی آنست و لطافت که فلانی دارد
آره پس چی فکر کردی
شعر خونبارمن ای باد بر آن يار بخوان
که ز مژگان سيه بررگ جان زد نيشم
بله ديگه رسم روزگاره
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنين نماند و چنين نيز نخواهد ماند
غنيمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند
با شماست ها می گه اينقده غمگين نباش
مژده ای دل که مسيحا نفسی می آيد
که ز انفاس خوشش بوی گلی می آيد
از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش
زده ام فالی و فرياد رسی می آيد
ديدی حالا . من ديگه چی بگم :)
ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
ره رو منزل عشقيم وز سرحد عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمده ايم
خب ديگه ماهم از کجا افتاديم کجا گرچه ...