بار دگر آن دلبر عيار مرا يافت
سرمست همي گشت به بازار مرا يافت
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا ديد
بگريختم از خانه خمار مرا يافت
بگريختنم چيست كزو جان نبرد كس
پنهان شدنم چيست چو صد بار مرا يافت
گفتم كه در انبوهي شهرم كه بيابد
آن كس كه در انبوهي اسرار مرا يافت
اي مژده كه آن غمزه غماز مرا جست
وي بخت كه آن طره طرار مرا يافت
چون آهو از آن شير رميدم به بيابان
آن شير گه صيد به كهسار مرا يافت
جامي كه برد از دلم آزار به من داد
آن لحظه كه آن يار كم آزار مرا يافت
اين جان گران جان سبكي يافت و بپريد
كان رطل گران سنگ سبكسار مرا يافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
كان اصل هر انديشه و گفتار مرا يافت
سرمست همي گشت به بازار مرا يافت
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا ديد
بگريختم از خانه خمار مرا يافت
بگريختنم چيست كزو جان نبرد كس
پنهان شدنم چيست چو صد بار مرا يافت
گفتم كه در انبوهي شهرم كه بيابد
آن كس كه در انبوهي اسرار مرا يافت
اي مژده كه آن غمزه غماز مرا جست
وي بخت كه آن طره طرار مرا يافت
چون آهو از آن شير رميدم به بيابان
آن شير گه صيد به كهسار مرا يافت
جامي كه برد از دلم آزار به من داد
آن لحظه كه آن يار كم آزار مرا يافت
اين جان گران جان سبكي يافت و بپريد
كان رطل گران سنگ سبكسار مرا يافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
كان اصل هر انديشه و گفتار مرا يافت