Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۲

آزار دهنده است . روز اولش هميشه آزار دهنده است . چشمها خيره نگاهت می کنن.... اون وقته که بايد با همه شون بجنگی . هميشه به چشمها مثل دريچه روح فکر می کنم ....تو چشما می شه آدمها رو شناخت می شه به خيلی چيزاشون پی برد بدون اينکه بپرسی ....اما همون چشما وقتی کنار هم می آن و اينجور خيره می شن آزار دهنده می شن انرژی ت رو جذب می کنن
خيلی شون با تعجب نگاهت می کنن بعضی ها م نگاهی می اندازن. قضيه براشون جدی نيست ( برای خودمم خيلی نيست ....تعداد چيزای جدی از انگشتای دستم کمتره )..... بقيه هم منتظر . انگار که قراره اتفاق مهمی بيفته.....نه اصلا از روز اول خوشم نمی آد عين روز آخر می مونه خسته کننده است

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲


زماني دور هامون از علي عابديني مي‌پرسيد چطوري ابراهيم اسماعيل خودشو قربوني مي‌كنه ؟ چرا اين‌كارو مي‌كنه؟ اون موقع‌ها اهميت اين سوال برام روشن نبود اما زمانه درس‌هاي خوبي داره ....گمونم حالا هم اهميت سوال رو بيشتر مي‌دونم و هم جواب‌هاي بهتري دارم ...( خيلي از ديدگاه فلسفي شد نه؟)

آنچه كه خواندم همه از ياد برفت
الا حديث دوست كه تكرار مي‌كنم
تكرار مي‌كنم
تكرار مي‌كنم
...

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲

براي آنهايي كه...
دوستايي كه دوستشون داريم اونايي كه تو اين دنياي مجازي اومدن شايد اولش مثل يه سايه بودن نمايش سايه هاي رنگي رو ديدين.... همون جوري اما يه جورايي يه هو سايه ها واقعي شدن اومدن تو راهي كه مي‌رفتم نقش پرده خيالي شد نقش زندگي پر از شور و حس و حال ... دلم مي خواد تبريك بگم ... از ته دل با همه قلبم ( البته قلب مريخي ‌ها يه ريزه كوچيكه) به علفزاري كه سبزيش هميشه بوي تازگي مي داد به سكوتي كه آبيش هميشه به رنگ عشق بود به ملكي كه ريسمون‌هاي كوچيك سرنوشتش همين روزا يه ساله شد و نوشته هاش گمونم كه برنده بشه ....و به دوستايي كه گرچه به ظاهر دور بودن گرچه نقششون هنوز هم مثل سايه خيالين اما سايه هاشون عين سايه بيد مجنون نقش محبت مي زنه ... براي مترسكي كه بيماره و براش آرزوي سلامتي مي كنيم براي اون خونه‌‌اي كه به ابراش آفتاب ميتابه به تنهايي هاي حرفهايي كه هميشه يه چيز قشنگ تو دنيا پيدا مي كنه و به همه براي اين شادي تازه
مباركه

شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۲

بخواهيد كه به شما داده خواهد شد. بطلبيد كه خواهيد يافت. بكوبيد كه براي شما باز كرده خواهد شد...

سه‌شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۲


معني زندگي چيه؟ يه سري اتفاق پشت سر هم؟ بدون اينكه من نقشي تو رخ‌دادن اونها داشته باشم؟ از پيش تعيين شده است يا نه تصادفيه؟ تكليف من يا وظيفه من تو اين همه اتفاق چيه؟
دنبال يه جزيره سفت بودم براي روزهاي سرگردوني ام، نه يه عروسك كوكي تو يه نمايش تصادفي....
تو مي گي زندگي زنجير حوادثه اما من قطعيت مي خوام . نمي‌خوام گوشه زنجير باشم مي خوام تك تك كاشي هاي زندگي‌رو يا حداقل مال خودم رو خودم بچينم. يه طرح موندگار بذارم ... چيزي كه به‌هش نگاه كنم و بگم اين معني منه...نه اتفاقات رديف پشت هم


(اينقدر منم منم تو اين متن هست كه تا صد سال بايد تو آب فرو برم تا ياد بگيرم روش راه برم:)