everythings seams strang here, every moment seams temporary , don't feel like being, feeling of settling...
یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲
everythings seams strang here, every moment seams temporary , don't feel like being, feeling of settling...
چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲
آبي كه نشانه پاكي بود دلم ميخواست با كمي از آن پاك شوم...
بشويم بروم پاك كنم...
خدايا مرا لايق اسم خودم كن
اما هنوز
ميزنند چنگ بر دل زخمههاي قديم...
بشويم بروم پاك كنم...
خدايا مرا لايق اسم خودم كن
اما هنوز
ميزنند چنگ بر دل زخمههاي قديم...
من غلام قمرم، غير قمر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
سخن رنج مگوي، جز سخن گنج مگوي
ور از اين بيخبري، رنج مبر هيچ مگوي
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگوي
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگوي
من بگوش تو سخنهاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي، جز كه به سر هيچ مگوي
قمري، جان صفتي در ره دل پيدا شد
در ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگوي
گفتم اي دل چه مه ست اين دل اشارت ميكرد
گفت كه نه اندازه توست اين، بگذر، هيچ مگوي
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشتهست و بشر هيچ مگوي
گفتم اين چيست بگو زير و زبر هم خواهد
گفت ميباش چنين زير و زبر هيچ مگوي
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو رخت ببند هيچ مگوي
گفتم اي دل پدري كن نه كه اين وصف خداست
گفت اين هست ولي جان پدر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
سخن رنج مگوي، جز سخن گنج مگوي
ور از اين بيخبري، رنج مبر هيچ مگوي
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگوي
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگوي
من بگوش تو سخنهاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي، جز كه به سر هيچ مگوي
قمري، جان صفتي در ره دل پيدا شد
در ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگوي
گفتم اي دل چه مه ست اين دل اشارت ميكرد
گفت كه نه اندازه توست اين، بگذر، هيچ مگوي
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشتهست و بشر هيچ مگوي
گفتم اين چيست بگو زير و زبر هم خواهد
گفت ميباش چنين زير و زبر هيچ مگوي
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو رخت ببند هيچ مگوي
گفتم اي دل پدري كن نه كه اين وصف خداست
گفت اين هست ولي جان پدر هيچ مگوي