Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

گويا عيد اومده (عيد ما که بهاره و حال و هوای ديگه ای داره) اما عيد توی برفم جالبه.
دور و بر مون پر از حوادث خوب و بده . آدم فکر می کنه شروع کردن زندگی خيلی دل و جرات می خواد اما انگار هنوز خيلی ها با جرات هستن.
فيلم فرانچسکو رو نشون می داد ، به پاپ می گفت آدم می تونه هيچی نداشته باشه اما شاد زندگی کنه . مثل پرنده ها، به اون چه که براش می رسه قانع باشه و شکرگذار. نمی تونم همه اين حرف رو قبول کنم دلم می خواد اگه پرنده هم باشم مثل جاناتان بشم نه یه پرنده معمولی ! پس بازم دکتر عزيز بگو تو هم تاجری مگه ميشه نبود؟ تو خونمه!!!

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

خب بالاخره چيزی که منتظرش بودم اتفاق افتاد نه اينکه تو تموم اين مدتی که اينجا بودم تشويق شدم امروز تنبيه شدم :)))
قضيه اين بوده که رييس روسای بسيار فنی و دانشمند ما رفتن تو سميناری که احتمالا هيچی ازش نوفهميدن اما بربچ ما هيچ کدوم نرفتن !!! احتمالا اين جوری داش ضيا خيلی ضايع شده که خواستن جبران کنن اما خداييش تصور قيافه اونها که هيچی نمی فهميدن به قيمتش می ارزيد.
سعی می کنم مثبت تر باشم داره اوضاع اينجا جالب تر می شه
آهای کسانی که اون بيرونيد يه آبدارچی مريخی نمی خواين ؟

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

واقعا لازم شده بود که یه سری به ديار قديم بزنم . و چقدر بيرون زدن وقتش بود. ديدن دوستان هم که خوب به جای خودش عالی بود . هر از چند گاهی ديدن و جمع شدن خيلی روحيه رو تغيير میده با اين همه خبر های خوب که دم به ساعت می رسه
می خواستم بنويسم در سايه نشسته است و به ما .... اما می گم ما هنوزم هستيم قرص و محکم.