Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲

یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲

هنوز تموم نشده
هنوز هستيم
و نشان می دهيم حتی به زمين
به خداوند
به خودمان
که هستيم

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲

ما را زمنع عقل مترسان و مي بار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست...

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

باد می اومد
باد سرد سرد از همونا که وقتی به تنت می خوره می لرزونتد
از همونا که وقتی حسش می کنی می فهمی چقدر
چقدر من اين ترانه هه يادم می آدش
تو اتاقم دارم از تنهايي آتيش می گيرم
آتيشم چيز خوبيه ها می چسبه
می فهمم چرا بعضی ها خودشونو آتيش می زنن
اما من نمی فهمم فرق من و اون چيه
شايدم هيچی.....
من ديگه حتی فرق خوب و بدو نمیدونم چه برسه به فرق وسط باز کردن آدما
دلم می خواد بازم به اون نصف .....نه دلم نمی خواد کی می گه می خواد
آهای کی بود حساب خوب و بد می کرد قربونت بياخط کشتو بده من
می خوام با خط کش همچين بزنم رو دستت که
....
دلسوزی حس بديه دوستی حس بديه خوبی چيز بديه گريه چيز خوبيه
........
جدی نگير مريخی هام قاتی می کنن مگه آدم نيستن

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۸۲

روزگار وصل ياران ياد باد...

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

فرض که آدم معمولی ! بگو خب
فرض که از اينکه رييستون از همکارتون تعريف کنه حسودی نمی کنين و فرداش زيرآبشو نمی زنين. اما پس فرداش می بينين که داره به طور زيبايي زيرآب شما از نواحی مشخصی خورده می شه !!!!
....
با اين همه روزگار هميشه به يه منوال نمی مونه و شما به پست و مقامی می رسين قدرت کمی دارين و چند تايي زير دست از جمله.....
فرض می کنم بی خيال نمی مونين و يه کاری می کنين مثلا تلافی....قابل درکه مگه نه؟
خب
می گن طرف خيلی آدم بدی بوده خيلی اذيت کرده خيلی از زندگی ها رو فدای خودش کرده چه می دونم چی و چیو چی
خب
خب نداره فرض کن تو جای اون بودی قدرت اونو داشتی با يه اشاره تو هر کاری می خواستی می شد .....تو اين کار ها رو نمی کردی؟؟
....
داد نزنين بر نخوره گفتم فرض کنين "معمولی" مثل بقيه می دونم شما خيلی فرزانه ايد. اصلا اينا شامل شما نميشه خودمو می گم !
خب گيريم که چی
هيچی
اختيارات ( هر چقدری که می خواد باشه ) دست شما ....رييس جان شما. چه می کنی؟ فرقی می کنه از اينی که هست بهتر می شه؟
.....
چيه خيلی از ديدگاه فلسفی بود؟ خب منم آدمم ( سوای مريخی بودنم!) فکر می کنم می بينم فقط که کتاب شعر نمی خونم که:)

شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۲

دست هامو می گیرم زير آب داغ
می سوزن .....از سرمايي که حس کردن و از گرمای آب
چشمام هم می سوزن ....از سرمايي که توی روحمه و از آتشی که گرفته
یعنی می شه که از سرما بسوزم؟

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۲

....
ز رنگ خون دل ما که آب روی تو بود
چه نقش ها که به دل می نشست ای ساقی
در اين دو دم مددی کن مگر که بر گذريم
به سر بلندی از اين دير پست ای ساقی
شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
بزن به شادی اين غم پرست ای ساقی
...



طبق معمول اين روزا بازم از سايه


یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۲

هوا که دونفره هست و عالی.
اینقدر اين پارک قشنگ شده که حرف نداره . ابرهای قلمبه سلمبه تو هوا عين کشتی فضايي راه می رن و شکل های عجيب غريب می سازن شبيه قصرای باستانی.
از کنار اسباب بازی ها که رد می شم لبخند می زنم ...
چقدر اين درختا امروز قشنگن انگار همه اشون تازه از زير آرايش در اومدن. کاشکی نرم سر کار به جاش بريم پارک.
چه هوايي ...






سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۲

عابر ! ای عابر !

جامه ات خيس آمد از باران.

نيستت آهنگ خفتن

يا نشستن در بر ياران؟...

باز هم از دنيای تاريک و سرد آ دمها به آرامش سبز درختان بيد پناه می برم...... زمزمه شون زير نوازش بارون .......همدم خيلی بهتری ا زخيلی از آدمها هستند آرومم می کنن ......فکر می کنم فکر می کنم و فکر می کنم..... قطره های ریز قشنگ رو می بینم که عين الماس و جواهرن ......چه دنيايي اينارو می شه خريد؟