Merikhi, A Martian on universe

This is a Persian blog and I write here, so those are personal notes about live the life, feel the universe, opinions… everything. Anything that I feel on that essence of time….

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱

هو يا 102
دلقی و دستار و کلاهی
ريش و موی بلند، تسبيح و کشکول هم که به جای خود
نوشته بود:
يا علی گفتيم و عشق آغاز شد...
همشهريان گرامی اين بنده کمترين...کانديد ....
...

بيچاره ملتی که ...



امروز هم
ما هرچه بوده ايم، همانيم
ما صوفيان ساده سرگردان
درويش های گمشده دوره گرد
حتی درون خانه خود هم
مهمانيم

اما کجاست
خرقه و کشکول ما؟
می خواهم از کنارخود برخيزم
تا با تو در سماع در آيم
اين دفتر سفيد قديمی
اين صفحه خانقاه من وتوست


قيصرامين پور


شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱



از تمام رمز و راز های عشق
جز همين سه حرف
جز همين سه حرف ساده ميان تهی
چيز ديگری سرم نمی شود

من سرم نمی شود

ولی...

راستی

دلم

که می شود!








قيصر امين پور

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱


افتاده ترين خورشيد زير سم اسب شب
مي‌شنوي!
نشانه‌اي
اشاره‌اي...
تو را مي خوانم
مي خواهم
روي از من پنهان كرده‌اي؟
چشمانم از تيرگي اين شب پر است
همسان خورشيدي
همان‌سان دور
همچون زمينم همچنان خاك
اينسان نزديك.
بيا! اين بار شايد بيش از هميشه بيا
بگو آن قصه راست بود، كه فسانه نبود
بگو كه دلم با تو صاف بود
بگو
كلامي
براي
بار تمام غصه هاي زمين
براي
افتاده ترين خورشيد زير سم اسب شب


بـرف نو
بـــرف نــــو
ســـــــلام
سلام!

بنشين
خوش نشسته‌اي بر بام

پـــــــاكي
آورده‌اي
اي اميد سپيد
همه
آلودگي‌ است اين ايام...

تــو فــرود آي
بـرف تـازه
سلام





باغ آيينه
ديدن اشباح يخي كه از ميون مه و برف ناگهان ظاهر مي شوند راستي كه جالبه
انگار كه آدم‌هاي برفي پا در آورده باشند
شهر مردمان برفي...

ديدن ماشين‌هايي كه راننده‌هاشون سردرگم نشسته و به بيهودگي دنيا فكر ميكنن هم همينطور
حتي ديدن اينكه اون اتوبوسهاي گنده هم نمي‌تونن تكون بخورن كلي كيف داره...

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱



ناودان‌ها شرشر باران بي صبري است
آسمان بي حوصله، حجم هوا ابري است

كفش‌هايي منتظر در چهارچوب در
كوله باري مختصر لبريز بي‌صبري است

پشت شيشه مي‌تپد پيشاني يك مرد
در تب دردي كه مثل زندگي جبري است

و سر انگشتي به روي شيشه‌هاي مات
بار ديگر مي‌نويسد: (( خانه‌ام ابري است ))



قيصر امين‌پور

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۱

حسب حالي ننوشتيم و شد ايامي چند
محرمي كو كه فرستد به تو پيغامي چند
آن كيست كز روي كرم با چون مني ياري كند
بر جاي بد كاري چو من يكدم نكو كاري كند...
بسم‌ا... اي عين‌اليقين
بسم‌ا...اي شمس‌الضحي
بسم‌ا...اي شيرين لقا

و مدام اين سه نكرار مي شود.سه به سه...
خدايا پس نور‌اليقين من كو؟مسيحاي من كو؟

آن آب باز آيد به جو
سجده كن و چيزي مگو...

بنده‌ات كجاست؟اسحاق و اسماعيلت كجاست؟

اي خاك بر شرم وحيا
هنگام پيشاني است اين...

نواي داوودت نمي‌آيد؟ صورت خزرت هويدا نميِ‌شود؟
هنگام‌اش رسيد و گاه آن نيز برفت...

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۱

روشنی پولاد وار آفتاب کم رمق
دگر باره اين درد قديمی
اين حس قريب
دگر باره تو.
يوسف وار در
سياه چاله چشمانت.
آتش خاکستری نگاهت
گرچه دردم را
چونان اخگری در باد
تازه می کند
اما باز همان نه
تنها همان نه...

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱

ما در عصر احتمال به سر می بريم
در عصر شک و شايد.
در عصر پيش بينی وضع هوا
از هر طرف که باد بيايد.

در عصر قاطيت ترديد
عصر جديد
عصری که هيچ اصلی
جز اصل احتمال، يقينی نيست.

اما من
بی نام تو
حتی يک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو
عين اليقين من
قطعيت نگاه تو
دين من است

من از تو ناگزيرم
من
بی نام ناگزير تو می ميرم.


قيصر امين پور
شک
سرآغاز يقينی ابديست
من به گل شک دارم
و به نور
و به زيبايی يک شعر سپيد
وقتی از کوچه انديشه من ميگذرد
و خدا ميداند
به تو هم
شک دارم


شاعری ناشناس

دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۱

گفتم ز كجايي تو؟ تسخر زد و گفت اي جان!
نيميم ز تركستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل، نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمي همه دردانه.
گفتم كه رفيقي كن با من كه منم خويشت!
گفتا كه بنشناسم من خويش ز بيگانه...
من بي دل و دستارم، در خانه خمارم
يك سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه...

ای دير بدست آمده، بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

(غريب آشنا)


Mary, if you ever want me,
I’ll be right here.
And, Mary, I’m just the one,
To kiss away all your tears.
And, Mary, this thing we got
Is too good to throw away.
So Mary, I’m gonna keep it right here
And keep it warm everyday.

Stop lookin’ for your mountain, Mary.
The one that’s too high for you to climb
Stop lookin’ for your mountain, Mary
The rock that you wanted was right here all the time.

Mary, I know that somewhere,
I’m in your mind.
Mary, there’s a mountain,
Rising high behind.
And, Mary, you think you can climb it,
Go ahead and try.
But, Mary, you go up laughing.
But you always come down crying

Stop lookin’ for your mountain, Mary
The one that’s too high for you to climb.
Stop lookin’ for your mountain, Mary.
The rock that you wanted was right here all the time.



شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۱



شاعران را به چند گروه مي توان تقسيم كرد
دسته اي شعر مي گويند
دسته اي ديگر فقط شعر مي گويند
و دسته اي ديگر...

من از دسته سومم
دوستان مرا كنار هر جوي آبي مي توان پيدا كرد

آري
من از آن دسته ام كه حرف مي زنند
ما با سوسكها معاشقه مي كنیم

زندگي چيزهايي را يادم داده
اكنون ميدانم

سوسكها هم شاعرند.


اثيری
به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد